15ماهگی و دومین یلدای توت فرنگی
مامانی من آمادم بریم خونه ی دلدا(دلسا) وای که چقدر دلسا جون و دوست داری اینجااز خواب بیدار شدی . مامی قبل صبحانه بازی میچسبه ولم کن دالی موشه آه بچگی..وای بچگی... قربون اون فیگورت برم جونم نکن اینکاروووو با من حالا اسباب بازیارو زیر لحاف قایم میکنی.البته بماند که اینجا مخفیگاه جنابعالی هستش نوبتیم باشه نوبت فال حافظه.مامان نیت کن یه فال بگیرم واست تیتان تیتان.....تیتان تیتان....آرزوی بر آورده شدهخدا رو سپاس. الو نانا(نیکا) جان جانانم در حال میل کردن ماکارونی .مامان فدات بشه آخه چقدر ما ما دوست داری(به قول خودت)